-
حرف مغز
21 - آذرماه - 1397 11:16
و من اما عمیقا بر این باورم که در روابط انسانی ،پیش از در نظر گرفتن شخصیت فرد مذکور میبایست قوانین نوشته شده و نا نوشته ی بین آدم هارا را به خاطر داشت. قوانین که پاسخ گوی بسیاری از چراهایی ست که از رفتار و گویش آدم ها برایمان پدید می آید. بیش از هرچیزی باید حق بدهیم که باقی نیز مثل ما انسان اند و اگر در بعد حیوانیت...
-
امینه
17 - آذرماه - 1397 10:46
ای دریای من ،خزر !بوی شور تو را ،بوی ماهی و هوای مرطوبت را دوست دارم... همه خوشی های عالم را دور از تو تجربه کردم عالم را دور از تو شناختم اما چیزی مرا به تو می بندد. نسیمی که از بستر تو بر بلندای آق قلعه می وزد. شب هایی را که با خان کنار چشمه می نشستم چندان سرد می کرد که شولای خان بر دوشم می افتاد ، آیا این نسیم را...
-
[ بدون عنوان ]
23 - آبانماه - 1397 05:23
باغ ســبز عشـــق کــو بی منتهاســـت جز غم وشادی او در بس میوه هاست عاشــقی زین هردو حالــت برتر است بی بـهار وبی زخــان ســبز و تــر است مثنوی- دفتر اول
-
پاییز و من
23 - آبانماه - 1397 05:23
همیشه راه چاره ام برای رهایی از غم دنیا پناه آوردن به خلوت تنهایی ام بوده نفس کشیدن در دنیای دخترانه ام در آعوش خود آرامش را یافتن بوده.. این روز هارا از زیباترین دقایق زندگی ام به شمار می آورم وقتی سراسر، ظرافت و عشق می شوم به روشنی آسمان آبی ، به زلال آبی دریا.. گویی چیزی از من می تراود از که از من نیست و به خلقتم...
-
[ بدون عنوان ]
16 - آبانماه - 1397 10:33
... چو شب های بی ستاره قلب من تنهاست. تا ندانند از چه میسوزم من ،از نخوت زبانم در دهان بسته است. راه من پیداست... شاملو
-
سه شنبه ها با موری. پایانی
16 - آبانماه - 1397 10:32
موری پیشنهاد بهتری داشت. به چند نفر زنگ زد. تاریخی را انتخاب کرد و در بعد از ظهر سرد یک روز یکشنبه با جمعی از دوستان و بستگانش در منزل قرار گذاشت. میخواست در حالی که هنوز زنده است ،مراسم تدفین اورا به جای آورند. همه حاضران در وصف استاد پیر من سخرانی کردند. بعضی نی گریستند و بعضی می خندیدند. موری با آن ها خندید و...
-
سه شنبه ها با موری. د
16 - آبانماه - 1397 10:29
خیلی ها زندگیشان بی معناست. به نظر نیمه خواب می رسند،حتی وقتی کاری میکنند که به اعتقادشان مهم است ،انکار در خواب و بیداری هستند. به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند. برای اینکه به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید . خودتان را وقف دنیای پیرامونتان کنید. چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بدهد.
-
سه شنبه ها با موری.ج
16 - آبانماه - 1397 10:27
گفتم ،بله. اما اگر پیرشدن تا این اندازه ارزشمند است ، چرا مردم همیشه می گویند "آه اگر میتوانستم روزی دوباره جوان شوم ." کسی را ندیدم که بگوید ای کاش شصت و پنج ساله بودم"تبسمی کرد. می دانی این نشان دهنده چیست؟ زندگی ناموفق. زندگی به دور از معنا . زیرا اگر به معنا برسی ،دیگر دلت نمی خواهد که به عقب...
-
سه شنبه ها با موری.ب
16 - آبانماه - 1397 10:25
هراس و تالم از یک بیماری مهلک! اگر نگذاری که این احساس را به طور کامل تجربه کنی هرگز به انفصال نمی رسی. از درد میترسی، از اندوه می ترسی،از آسیب پذیری ملازم عشق می ترسی. اما اگر در این احساسات غرق شوی. اگر به درون این احساسات شیرجه روی،آن را به طور کامل تجربه میکنی. می دانی که درد چه معنایی دارد.می دانی که عشق چیست....
-
سه شنبه ها با موری.الف
16 - آبانماه - 1397 10:22
"داستان درباره یک موج کوچک در آب های اقیانوس است. دوران خوشی را تجربه می کند. از باد و هوای تازه و پاک بهره می برد تا اینکه چشمش به موج های دیگری می افتد که جلوتر از او به ساحل می کوبند و متلاشی می شوند. موج می گوید: آه خدای من چه وحشتناک است. ببین چه سرنوشتی انتظارم را می کشد! "کمی بعد موج دیگری از راه می...
-
امینه. الف
16 - آبانماه - 1397 10:00
فتحعلی پیام محبت را شنید و دانست این زن می رود که اصفهان را ،و گذشته را از خود دور کند. گفت :" بر این اندیشه نبودم برای تو نامی برگزینم" این بار صدای زنانه و آمرانه گفت " اینک باش!" فتحعلی خان ،دلاوری از کف داد :" امین و مونس و محرم من" صدا گفت :" امینه ام خواندی ؟" فتحعلی خان...
-
کودکی
24 - مهرماه - 1397 05:18
آن روزها رفتند آن روزهایی که کز شکاف پلکهای من ، آواز هایم چون حبابی از هوا، لبریز می جوشید چشمم به روی هرچه می لغزید، آن را چو شیر تازه می نوشید... #فروغ_فرخزاد *من این شاعر بی نظیر و اشعارش رو خیلی دوسش دارم.مثل شاملو و سروده هاش من رو به دنیای دیگه میبرن...
-
[ بدون عنوان ]
23 - مهرماه - 1397 13:47
اونقدری پر و بال گرفتم که بتونم باز اینجا بنویسم...
-
[ بدون عنوان ]
6 - خردادماه - 1397 08:53
تابستان گذشته، آخرین روزهایی را در برداشت که باران ،پیاپی و چند روزه ، سیلابی و با صلابت میبارید ! حتی اگر هیچ یک از مردم شهر ندانند که چه بر سر بارانمان آمده اما من یکی خوب حواسم هست ومی دانم که خیلی زمات است یک باران واقعی نباریده.. پاییز گذشت . زمستان گذشت. بهار تمام می شود و تابستان می آید.. و من همچنان انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
4 - خردادماه - 1397 19:41
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ببین عشق دیوانه ی من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم تو با حال پروانه ی من چه کردی ننوشیده از جام چشم تو مستم خمار است میخانه ی من چه کردی مگر لایق تکیه دادن نبودم تو با حسرت شانه من چه کردی مرا خسته کردی و خود خسته رفتی سفر کرده باخانه ی من چه کردی جهان من از گریه ات خیس باران تو با...
-
[ بدون عنوان ]
4 - اردیبهشتماه - 1397 18:08
یکی از ظهر های باهار سال ۹۷ است... هنگامی که اردیبهشت گرم تر و گرم تر می شود من ! دختری در آستانه ی ۲۰ سالگی! که رد نگاهش میان نعنا خشک کردن های مادر و جای خالی پدر در نوسان است. هشیارترینم آگاه ترینم لبریز از افسوس و حسرت و درد ! -سردرگم پناهی برای گریستن- و حال خوبی که جمع تمام این پریشانی ست . پ.ن: باید بگم تو خطه...
-
چراغ ها را من خاموش میکنم
1 - اردیبهشتماه - 1397 09:11
چراغ ها را من خاموش میکنم | زویا پیرزاد | ادبیات ایران | ۲۹۳ صفحه | نشر مرکز | چاپ چهل و هشتم تعریف کتاب رو بار ها شنیدم و از سوی چندین نفر پیشنهاد خوندنش رو گرفته بودم و خیلی خیلی مشتاق برای خوندنش و الحق هم که خوندنی و دلنشین بود. مخصوصا برای من که شیفته ی این سبک و سیاق نوشته هام. ژانری که از زندگی های ایرانی و...
-
مردی به نام اُوه . پایانی
26 - فروردینماه - 1397 12:43
کتاب رو امروز صبح به پایان رسوندم در صورتی که هیچ دلم راضی به تموم شدنش نبود. یک داستان فوق العاده روون و لذت و البته ملموس به خصوص برای ما ایرانی ها. یک جنس خاص از عشق و محبت و دوستی که بین چند تا خانواده پخش میشه و شخصیتی که با اکثر آدم ها متفاوته و دنیا رو یک جور دیگه میبینه و وجودش سراسر عشقه که همه آدم ها این عشق...
-
[ بدون عنوان ]
22 - فروردینماه - 1397 11:05
باری ، نو شدن و نو گفتن خصوصیت مولوی بود چرا که او به دریا متصل بود .بعضی افراد چند کلمه ای می دانند و وقتی که آن هارا می گویند خالی می شوند. شاید بسیاری از ما چنین تجربه ای داشته باشیم که وقتی سخن می گوییم ، خالی می شویم و باید در پی یافتن اندیشه های نو برویم. و گاهی همین مسئله مارا ملول و بد خو می کند .اما کسی که به...
-
مردی به نام اُوه .الف
21 - فروردینماه - 1397 06:15
هدیه ای از طرف صمیمی ترین دوست :) مردی به نام اُوه| ترجمه ی حسین تهرانی| نشر چشمه | ادبیات سوئد|۳۵۴ صفحه|چاب بیستم نوشته ی پشت جلد : فردریک بَکمَن (۱۹۸۱) با رمان "مردی به نام اُوه " به شهرتی استثنایی دست یافت. این رمان نویس و روزنامه نگار جوان سوئدی بعد از انتشار این رمان در سوئد و آلمان به جهان معرفی شد....
-
حال خوب من
20 - فروردینماه - 1397 17:31
قرار من با خود بر این شد ، اولین گل شقایق و گل محمدی هر بهار باغ را از آنِ خود کنم تا که شاید عاشق تر شَوَم...
-
دور دوم
20 - فروردینماه - 1397 11:31
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
-
مادربزرگ
26 - اسفندماه - 1396 21:42
اون قدیما که مردم خیلی ، نمیتونستن فاصله هارو طی کنن و یک جا ساکن میموندن، باعث میشد به معمای واقعی اهلی همون حوالی بشن و ریشه هاشون حسابی عمق دار بشه تو اون زمین. گویش، فرهنگ ، خوراک و پوشاک و حتی طرز فکر... و نزدیک ترین کلمه" اصالت" .اینا رو میشه تو آدم های قدیمی زندگیمون ببینیم. که خیلی نایاب شدن و آروم...
-
درخت آلوچه
26 - اسفندماه - 1396 15:02
امسال ، اسفند ماه تنهای سالی بود که درخت آلوچه ی حیاط ، یادگار بابا ؛ به طور عجیب غریبی پر شد از شکوفه های سفید ،طوری که همه خیره ی اون زیبایی میشن بین درخت های برگ ریزونی که هنوز روییدن رو سر نگرفتن... حیف که خودش نیست ببینه ... امروز مادرجون با همون زبون گیلکی دعامون میکرد ، ایشالا خدا شکوفه هاتون رو براتون نگه...
-
[ بدون عنوان ]
21 - اسفندماه - 1396 11:02
خاطرات ..دل نوشته ها... شعر ها.. روزانه ها و نوشته های کوتاه و بلند... کلمه ها و جمله هایی که با خودم بزرگ شدن و تو این دفتر هاو دفترچه ها جای گرفتن. اما الان واهمه دارم از برگشت به گذشته و خوندنش. میترسم از این همه تغییر و فاصله نسبت به اون روز ها و غصه دار بشم. خود این دفتر ها برام تداعی روزها و خاطره هایی هستن ؛...
-
[ بدون عنوان ]
16 - اسفندماه - 1396 09:55
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن مولانا
-
یک عاشقانه آرام
10 - اسفندماه - 1396 10:31
یک عاشقانه آرام | مرحوم نادر ابراهیمی دوست داشتنی | نشر روزبهان/ تهران | چاپ چهل و سوم ۱۳۹۵| ادبیات ایران کتابی با مضمون عشق و دلدادگی ! میون یک گیله مرد و دخترک آذری ! گره خوردن کوه های سبلان و دریای شمال و شهر من ، انزلی ! و به همین خاطر هم هست که تعلق خاطر ویژه ای نسبت به این کتاب دارم و برای سومین باره که دست...
-
قمار عاشقانه
9 - اسفندماه - 1396 20:56
قمار عاشقانه شمس و مولانا | عبدالکریم سروش | موسس فرهنگی صراط |۳۲۶ صفحه | چاپ اول ، فروردین ۱۳۷۹ | ادبیات ایران این کتاب شرح جهش جانانه و جنون آمیز جان جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت از مشرق سرش بردمد و " شمس " عشق در افق اقبالش طالع شود ، زاهدی با ترس ، سجاده نشینی با وقار ، شیخی زیرک ، مرده ای گریان...
-
[ بدون عنوان ]
4 - اسفندماه - 1396 14:39
خدایا خودت گرمی بخش زندگیم باش... کمکم کن هر لحظه حست کنم ..
-
[ بدون عنوان ]
3 - اسفندماه - 1396 07:36
گویی چندین قرن فاصله افتاده ؛ میان من و آن دخترکی که با شَنیدن صدای باران ، روحش به پرواز در می آمد و خبر آمدن باران را همه جا جار میزد... میان من و آن صبح های دل انگیز خیلی زود، چندین قرن فاصله است...