هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد




خاطرات ..دل نوشته ها... شعر ها.. روزانه ها و نوشته های کوتاه و بلند... کلمه ها و جمله هایی که با خودم بزرگ شدن و تو این دفتر هاو دفترچه ها جای گرفتن.
اما الان واهمه دارم از برگشت به گذشته و خوندنش. میترسم از این همه تغییر و فاصله نسبت به اون روز ها و غصه دار بشم.
خود این دفتر ها برام تداعی روزها و خاطره هایی هستن ؛
مثلا چهارشنبه سوری سال ۹۴ رو یادم میاد که دلم چقدر خوش بود و چقدر زندگی لذت بخش بود.  خیلی اتفاقی اون چهارشنبه سوری رو تو شهرداری رشت و بین مردم و اون هیاهوی دلپذیر گذروندم و چشمم به یه مغازه قدیمی افتاد که صنایع دستی گیلان میفروخت و یه دفترچه راه راه هم بینشون بود و من رفتم سراغش.
اون دفترچه نمدی خاطره دوستای شیرازیه و خرداد ما امتحانات کشوری و تب و تاب نمرات دیپلم.
دفتری روش عکس یکی از داستان های شاهنامه چسبوندم.. یا دفتری که باید پر میشد از شعر های مورد علاقه ام و توش پر از گلبرگ های خشک شده و دستمال کاغذی های طراحی شده است.
یا دفتر نارنجی رنگی که اسمش رو دفتر زندگی گذاشته بودم چون معتقد بودم نارنجی رنگ زندگیه و توی صفحاتش از عشق نوشتم و گاهی هم صحنه هایی از زندگی رو نقاشی کردم مثل پلویر لیمویی رنگ مادر جون که هیچ جوره نتونستم ازش بنویسم تا یادگاری بمونه و فقط تونستم نقاشی کنمش...
یا دفتر بنفش رنگم که خاطرت بهار ۹۵ رو ثبت کرده و حال و هوای بارونی و دریایی اون روز های من...

پ.ن: خیلی وقته بارون های عاشقانه نمیباره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد