هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

گل های جنگ .الف

کتاب خوندن در طول روز ذهن آدم رو هشیار و بیدار میکنه. و وادرات میکنه قدم برداری و رو متفاوتی رو برای خودت بسازی و از لحظه ها لذت ببری..
کتاب خوندن کمکت میکنه ، پنهانی ترین و عمیق ترین حس های قلبت و فکر های ذهنت فعال بشن و من شیفته این ویژگی کتاب ها و داستان هام... آرامشی که ناشی از مطالعه بدست میاد، بی نهایت آرامش ارزشمند و اصالت داری هستش و به سختی به آشوب درونی تبدیل میشه.. آرامشی که از صبر و منطق نشات میگیره و باعث میشه قشنگ تر حس کنی‌.



گل های جنگ| گلینگ یان| مترجم : مریم آقایی|ادبیات چین | کتاب سرای تندیس |۱۹۷ صفحه

دسامبر ۱۹۳۷. سرباز های ژاپنی نانکینگ را تصرف کرده اند. گروهی دختر مدرسه ای وحشتزده در محوطه یک کلیسای آمریکایی پنهان می شوند. شوجوئان سیزده ساله یکی از آن هاست که ما از دریچه چشم او شاهد وقایع تکان دهنده ای خواهیم بود. کلیسا که توسط پدر اینگلمن ،کشیشی آمریکایی کا سال هاست در چین اقامت دارد، اداره می شود ،در جنگ میان چین و ژاپن محدوده ی بی طرف محسوب می شود.اما ژاپنی ها در جنگ از پیمان های بین المللی پیروی نمی کنند، به خیابان های شهر می ریزند و شهروندان غیر نظامی را غارت کرده و مورد تجاوز قرار می دهند.این مساله دختر هارا در معرض خطر بزرگی قرار می دهد.

تا به حال کتابی با این ژانر و از این دیدگاه نخونده بودم و راستش فکر نمیکردم کتاب جذابی باشه. و این موضوع که  خیلی معروف هم نبود و اسمش رو نشنیده بودم باعث شده بود اولین ذهنیتم راجع بهش منفی باشه و خیلی علاقه نشون ندم به خوندنش که صد البته اشتباه و پیش داوری نادرست بود. کتاب رو از یه دوست هدیه گرفتم و قول دادم بهش که میخونمش.
باید اعتراف کنم کتاب جذبم کرده.. با وجود  نگارش ساده و ترجمه خوبش جملات خیلی خیلی زیبایی داره.و همینطور اهداف کلی نویسنده از چیدن تعداد زیادی شخصیت باهم که هارمونی قشنگی رو پدید آورده برام لذت بخشه.. مشخصه نویسنده ذهن آروم و منظمی داشته.
اینکه یه گروه دختر های نوجوون رو با گروهی از زنان بدکاره در یک کلیسا به همراه پدر روحانی و خدمه کلیسا و همینطور سربازی از جنگ ،یک جا و در یک محیط جمع کرده اولین نکته جذاب برای خوندن این کتابه و از طرفی بحث جنگ و چگونگی زندگی در بین اون روز هاش همشه برام وحشت رو تداعی میکنه اما الان که این کتاب رو میخونم میتونم بپذریم کسایی که جنگ رو دیدن هم زندگی کردن و بخشی از سرنوشتشون بوده اون بحران .


بعد ها نوشت:  یکی از دردناک ترین و زیبا ترین پایان هایی بود که تا به حال شنیدم و خیلی خیلی من رو تحت تاثیر قرار داد..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد