داغ که میدانی چیست ؟ .....
گفتیم الهی داغ نبینی. که تمام عمر ، جلو چشمت نباشد علامت نبودن یکی . همان که حافظ می گوید " دارم من از فراقش در دیده صد علامت " شاید.
وقتی شما تجربه سوگ –مرگ ، جدایی ،هجرت یا فقدان – را از سر می گذرانید ، پس از مدتی – کم یا زیاد – دردش التیام می یاید ، زخمش خوب می شود و خاطراتش کم رنگ ، و حتی گاهی فراموش. زیرا روح هم مثل بدن توانایی ترمیم خود را دارد. می تواند سلول های تازه ای بسازد و تکه های شکسته و پاره ی خود را دوباره به هم پیوند دهد . اما با هر تجربه ، اتفاقی افتاده است که قابل برگشت نیست.
.... کسی که یک بار – و حتی فقط یک بار – بی اعتبار بودن وضعیت موجود را تجربه کرده است . کسی که یکبار – و حتی فقط یکبار – با خیال راحت به دیواری تکیه داده و آن یدوار فرو ریخته و پشتش را خالی کرده است .
تجربه ی سوگ ، یک لایه ی نامریی – اما محسوس و واقعی – به روی همه چیز دنیای آدم می کشد
.... و ما میدانیم که هرگز ، هیچ وقت ، به تمامی شاد نخواهیم بود . که هرگاه دست مان را پیش آوریم تا شادی را لمس کنیم – حتی از نزدیک ، حتی در آغوشش هم که باشیم – انگشتان مان لایه ای نامریی از غم را لمس خواهد کرد.
"در ستایش غم "