هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

شب سراب .ب

کاش چوب گردو بود ،از خودش نقش و نگار داشت ،اوستا می گفت درخت های گردو یک زمانی از عمرشان مثل ماشین عکسبرداری می شوند هرچه جلویشان رد بشود عکس آنرا بر می دارند. برای همان یکدفعه از دل چوب گردو منظره یک کاروان در می آید، یا یک آدم یا چند تا مرغ ،خیلی ها عکس طوفان را در دلشان دارند ،درهم و برهم! ،ای کاش یک تکه چوب گردو داشتم ،آن موقع حسابی خوشگل می شد.. .


.

پ.ن : دقیقا یادم نمیاد چه سالی بود که بامداد خمار خوندم.  اولین رمان عاشقانه ی ایرانی به قلم " فتانه حاج سید جوادی "که بی نهایت دوسش داشتم و ازش خوشم اومد.  اونقدر عشق داستان عمیق بود و جزئیات به زیبایی وصف شده بود که نمیشد از خوندنش دل کند   و اون موقع نمیدونستم کتابی هم هست به' اسم شب سراب' که از زبان مرد داستان روایت شده و این دوتا کتاب مکمل هم هستن و دو روز پیش بر حسب اتفاق متوجه شدم و شروع کردم به خوندنش.

شب سراب به قلم " ناهید. ا. پژواک " که من یکی از قدیمی ترین چاپ هاش دستمه / چاپ سوم ۱۳۷۷/ نشر هدایت

با اینکه خوندن بامداد خمار لذت بخش تر بود اما خوندن سراب عشق هم خالی از لطف نیست و به همون اندازه عشق رو قشنگ بیان میکنه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد