هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

ملت عشق . (۷)

می گویند " :  این موسیقی بدعت است ، کفر است . " دست بردارید آقایان.هنری که با عشق اجرا می شود چطور ممکن است کفر باشد. لابد می خواهند بگویند خدا موسیقی را ، نه فقط موسیقی ای که با دهن و ساز اجرا می شود بلکه نوای عزیزی را که تمام کائنات را در برگرفته ، به ما عطا کرده  ، بعد هم  گوش دادن به آن را منع کرده ، همینطور است ؟ مگر نمیبینید کل طبیعت  ، هر لحظه و همه جا به ذکر او مشغول ست ؟ هر چه در این کائنات هست  با همان آهنگ اصلی حرکت می کند : تپش قلبمان ، بال زدن پرنده در آسمان ، بادی که در شب طوفانی به در می کوبد ، جوشش چشمه کوهساران ، کوبش آهنگر بر آهن ، صدا هایی که کودک در رحم مادر می شنود ... همه و همه با نغمه ای شکوهمند و واحد هم آواز است. موسیقی ای که درویش ها هنگام چرخ زدن می شنوند حلقه ای از حلقه های این زنجیر الهی است. همانطور که قطره ای آب اقیانوس ها در خود دارد ، سماع ما هم راز های کائنات را در خود دارد.

پیش از آیین سماع با مولانا به اتاقی ساکت رفتیم تا غرق تفکر شویم. شش درویشی که قرار بود شب در سماع شرکت کنند به ما ملحق شدند. به اتفاق وضو گرفتیم و دعا کردیم. بعد تنوره پوشیدیم. سکه عسلی سنگ قبرمان بود ، تنوره بلند و سفید ، کفن نفسمان ، خرقه هم قبر آن که پیش از مرگ مرده. " آنان که خدارا ایستاده  و نشسته و به پهلو خفته یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند ... " ما اهل حالیم، اهل دل ، اهل عشق ، ما مانند پروردگاریم.  یک پایمان استوار بر شریعت ، با پای دیگرمان هفتاد و دو ملت را چرخ می زنیم. پیش از آن که به سماع خانه وارد شویم ، این ابیات از دهان مولانا جاری شد :

پیش تر آ ، پیش تر آ ، چند از این رهزنی  ؟

چون تو منی ، من توام ، چند تویی و منی ؟

ما همه یک گوهریم ، یک خرد و یک سریم ،

لیک دور گشته ایم ، زین فلک منحنی .

آماده بودیم . ابتدا صدای ناله نی آمد. سپس مولانا در هیئت بزرگ سماع زنان به میدان وارد شد. درویش ها که یکی یکی  به میدان وارد می شدند متواضعانه  سر خم کرده بودند. آخرین نفری که باید وارد می شد شیخ بود. هرچه انکار کردم باز اصرار کرد که این وظیفه را به من بسپارد.

ضربه های قدوم به هم آوایی با صدای جان افزای نی وارباب آمد

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان مرا ببریده اند

از نفیرم مرد و زن نالیده اند

اولین درویش سماع آغاز کرد ، همانطور که از دامن تنوره اش خش خشی ظریف بر می آمد ، پیش چشم تماشاچیان از این عالم دور شد . بعد همه به سماع پرداختیم. آنقدر چرخ زدیم تا غیر وحدت نماند. هر چه از آسمان گرفتیم به خاک ، هر چه از حق گرفتیم به خلق دادیم. ریسمانی شدیم میان عاشق و معشوق. موسیقی به پایان که رسید به احترام عناصر اصلی کائنات ایستادیم : آتش و باد و خاک و آب و پنجمین عنصر ، خلا .


ملت عشق| الیف شافاک| ترجمه ارسلان فصیحی

پ.ن:بخش مورد علاقه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد