هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

صد سال تنهایی.ب



به محض اینکه خوزه آرکادیو در اتاق خواب را بست ، صدای شلیک تپانچه ای در سراسر خانه پیچید.

رشته باریکی از خون از زیر در اتاق خارج شد و از سالن گذشت و به خیابان رسید و در طول پیاده روهای نامسطح ،خط مستقیمی را پیمود و از پله هایی بالا رفت و از خیابان ترک ها گذشت و سر پیچ اول ، به سمت راست و سپس به سمت چپ پیچید و به طرف خانه خانواده بوئندیا پیش رفت و از زیر در بسته داخل شد و از سالن گذشت و برای اینکه قالی ها را کثیف نکند ، از کنار دیوار ها جلو رفت و به سالن دیگر رسید و دور میز ناهار خوری گشت و به راه خود در ایوان های گل های بگونیا ادامه داد و بدون اینکه دیده شود ، از زیر صندلی آمارانتا ،که داشت به آئورلیانو خوزه حساب درس می داد ، گذشت و از میان انبار به آشپز خانه رسید.

اورسولا که برای پختن نان ، سی و شش تخم مرغ شکسته بود ، فریاد کشید :" یا مریم مقدس "

رشته خون را دنبال کرد. برای یافتن سرچشمه خون ، از میان انبار و ایوان گل های بگونیا ، که صدای آواز آئورلیانو خوزه در آن داشت " سه و سه ، شش و شش و سه ، نه " را می خواند ، گذشت و از اتاق ناهار خوری و سالن ها عبور کرد و خیابان را تا انتها پیمود و ابتدا به سمت راست و سپس به سمت چپ پیچید و وارد خیابان ترک ها شد. فراموش کرده بود که کفش راحتی به پا دارد و پیش بند آشپزی را از کمر خود باز نکرده است. به میدان رسید و به در خانه ای رفت که هرگز به آن قدم نگذاشته بود. در اتاق را فشار داد ، بوی تند باروت چیزی نمانده بود خفه اش کند. خوزه آرکادیو را در اتاق خواب دید که روی زمین افتاده بود.

سرچشمه خون را ، که دیگر از گوش راست جسد بیرون نمی ریخت ، یافت. در بدنش زخمی نیافتند .آلت قتاله را هم موفق نشدند پیدا کنند ، همانطور که نتوانستند بوی تند و شدید باروت را از بین ببرند.

ابتدا جسد را سه بار با لیف و صابون شستند و سپس با نمک و سرکه و بعد با خاکستر و لیمو مالش دادند ، عاقبت اورا در بشکه از آٖب قلیایی فرو کردند و شش ساعت به آن حال نگاه داشتند. از بس اورا مالیدند  ، خالکوبی های بدنش کم رنگ شد. به فکر افتادند  به او فلفل و ادویه و برگ درخت غار بزنند  ویک روز تمام جسد را روی آتش ملایمی بجوشانند ، ولی جسد داشت می گندید. پس مجبور شدند با عجله فراوان آن را به خاک بسپارند.

اورا در تابوت مخصوصی گذاشتند که دومتر و سی سانتی متر طول و یک متر و ده سانتی متر عرض داشت و از داخل ، با ورقه های آهنی و پیچ های فولادی محکم شده بود ، با این حال باز هم بوی تند باروت در خیابان های مسیر تشییع جنازه به مشام می رسید.

..........  با وجود اینکه در ماه های بعد دور قبر اورا چند دیوار کشیدند و بین دیوار ها خاکستر و خاک اره و آهک ریختند ،ولی قبرستان تا سال ها بعد بوی باروت می داد تا اینکه عاقبت مهندسان شرکت موز روی قبر اورا با بتون پوشاندند.


پانوشت :  من شیفته ی ترجمه های بهمن فرزانه ی هستم چون که فقط ترجمه نمیکنه بلکه اون کتاب رو طوری عرضه می کنه که متوجه نمیشی زبان اصلی کتاب فارسی نیست و خیلی با نگارش زبان ما فرق داره. اگه کتاب زبان اصلی صرفا بخواد ترجمه بشه به زبان ما و تغییر زیادی نداشته باشه هیچ موقع انقدر جذاب و گیرا نمیشه. و این از ویژگی ها بارز این مترجمه و کتاب رو به اسمم خودش تا همیشه تو ذهن مخاطبش ثبت میکنه.

صد سال تنهایی پر از پارادوکس هاییه که با منطق و علم سازگار نیست اما به راحتی توی زندگی روز مره آدم های داستان گنجونده شده که نکته ی بارز کتابه..

من فکر کنم حتی اگه چند بار دیگه هم این کتاب رو بخونم باز هم وسط هاش اسم هارو اشتباه میکنم و برمیگردم به شجره نامه اول کتاب تا پیدا کنم کی به کیه !