هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

صد سال تنهایی .الف

با قدرت فراوان اورا تکان دادند و در گوشش فریاد کشیدند ، و جلوی دهانش آیینه گرفتند ولی موفق نشدند از خواب بیدارش کنند . بعد ، وقتی که نجار برای ساختن تابوت قدش را انداره می گرفت ، از میان پنجره متوجه شدند که از آسمان ، گل های کوچی زرد رنگی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی آرام ، بر سر شهر بارید. بام خانه هارا پوشاند و جلوی در هارا مسدود کرد. جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند ، در گل غرق شدند. آنقدر از آسمان گل فروریخت که وقتی صبح شد ،تمام خیابان ها مفروش از گل بود و مجبور شدند با پارو و شن کش گل هارا عقب بزنند تا مراسم تشییع جنازه در خیابان ها برگزار شود.



صد سال تنهایی |اثری از گابریل گارسیا مارکز |با ترجمه بی نظیر بهمن فرزانه |انتشارات امیر کبیر |ادبیات آمریکای جنوبی |چاپ چهارم ۱۳۹۱

توضیح :  اون شخص خوزه آرکادیو بوئندیا بود ، کسی که جزیره موکاندوی کتاب رو بنا گذاشت و اونقدر علم بدست آورد که آخر عمرش به جنون رسید و دیوانه شد..

۲۰ مهر ۹۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد