هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

سینوهه . پ

بلافاصله بعد از این جریان ، نگهبان ها سر رسیدند و مارا به تالار عدالتخانه بردند. در آنجا قاضی پیری منتظر ما بود تا از روی یک طومار چرمی قانون را برای ما قرائت کند. زیرا قانون مصر می گوید که چون فرعون بعد از شکافته شدن جمجمه اش شفا نیافت ،کسانی که در این کار دخیل بودند باید کشته شوند .من از شنیدن این خبر لرزیدم و به پتاهور نگاه کردم، اما ، اون به من اطمینان داد که این قانون رسم است و هرگز به معنای واقعی اجرا نمی شود. وقتی که جلاد با شمشیر خود جلو آمد ، فقط به لبخندی که بر لب داشت بسنده کرد.

.....  جلاد شمشیرش را به صورت قوسی  بالای سر مرد محکوم بالا برد و با چابکی خاصی که صدای حرکت شمشیر در هوا پیچید ، آن را پایین آورد ، اما درست لحظه ای که لبه ی شمشیر گرده ی گردن او را لمس کند ، دست نگه داشت . و بند آورنده ی خون کف تالار نقش بر زمین شد ، و ما گمان کردیم که او از ترس بیهوش شده است ، زیرا شمشیر جلاد کوچک ترین خراشی هم به گردن او وارد  نکرد. جلاد به سرباز ها گفت که آن مرد را از تالار بیرون ببرند.و وقتی نوبت من رسید ، بدون هیچ ترسی زانو زدم ، جلاد لبخندی زد و بدون آنکه به خود زحمتی دهد و بیش از آن که مرا بترساند ، با لبه ی شمشیرش گردن مرا لمس کرد.

پتاهور آنقدر قدش کوتاه بود که نیازی به زانو زدن نداشت ، و جلاد به همین اکتفا کرد که شمشیرش را روی سرش تکان بدهد.

به این ترتیب ما کشته شدیم ، قانون اجرا شده بود و  به ما اسم های جدیدی اعطا شد که روی دستبند های سنگین طلا حک شده بود. روی دست بند من هم " مرد تنها " حک شده بود. سپس دستبند های طلای او و من را وزن کرده و به دست ما دادند ، و رداهای نو بر تن ما پوشاندند ، و برای اولین بار من صاحب جامه ای چین دار ساخته شده از پارچه ی کتان سلطنتی شدم که یقه ی شنگین آن از نقره و نگین های گرانقیمت پوشیده شده بود. اما هنگامی که خدمت کاران تلاش کردند تا بند آورنده ی خون را به هوش بیاورند ، متوجه شدند که آن بیچاره به راستی مرده است. من این اتفاق را به چشمان خود دیدم و درستی آن را تایید می کنم. اما نمی توانم بگویم که دلیل مرگ او چه بود ، مگر اینکه بگوییم اون انتظار چنین مرگی را داشت ، و خیال می کرد بایستی بمیرد ، وشاید هم ،دلیل آن خیلی ساده باشد و اینکه با وجود حماقتش ، این قدرت را داشت که جربان خون را متوقف کند ولی با سایرین شباهتی ندارد.

از حالا به بعد ، ما رسما مرده بودیم. من نمی توانستم نام خود را با عنوان سینوهه امضا کنم ، مگر اینکه عبارت 'مرد تنها ' را به آن اضافه می کردم. در قصر نیز درباریان مرا فقط با نام مرد تنها میشناختند و صدا می کردند.