هور

تارا می نویسد

هور

تارا می نویسد

دلیل اینکه از تابستون خوشم نمیاد سبک زندگی بیهوده ایه که آدما انتخاب میکنن تو این فصل.منم سه چهار سال قبل که حال و حوصله داشتم و رها بودم از دنیا خیلی لذت میبردم از گرمای جان سوز کنار دریا و ساحل شنی. شنا کردن های زیرآفتاب مستقیم و شیطنت ها و بازی های تابستون. مهمونی ها. بیرون رفتن ها. خوابیدن های طولانی مدت و خیلی برنامه ی دیگه که مختص تابستونه.اما حالا بیزارم از این دو سه ماه که اینطوری میگذره. از اینکه زندگی مورد علاقمو ازم میگیرن بدم میاد. از اینکه بقیه تو این مورد باهام موافق نیستن دلم میگیره. نمیخوام حس کنم شدم تافته ی جدا بافته اما واقعیته که هست. من خیلی وقته حوصله شلوغی آدم هارو ندارم و این ازدحامشون از دور فقط قشنگه برام و تاب و توان نزدیکی به این حجم از صدا رو ندارم.الان که مینویسم حس زنده شدن رو دارم. حس میکنم یه جسمی از جنس یخ داره درونم آب میشه و زندم میکنه و من میتونم یه بار دیگه پرواز کنم و رها باشم. این حس ها که الان به رشته ی تحریر درشون میارم ناب نابن ! تازه و دست نخورده. به قول معروف انگار که همین الان از تنور در اومده چون نه کسی شنیده  و نه به زبون آوردم نه تا حالا به خودم اعتراف کردم. انقدر نگفتم که حالم خیلی بد شد..و الان حس خیلی بهتری دارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد